در نگاه اول، جهان اسطوره، جهان علم و جهان سیاست هستی­های موازی هستند، که با تغییر ذائقه زیباشناختی بشر و نیاز­های او اولویت و اعتبارشان متغیر می­شود، اما به­دلیل جهانشمول بودن تجربه­های اسطوره­ای و نقش ارتباطی و رسانگی آن در اتصال انسان به تمامیت کیهان­شناختی، جهان اسطوره، هماره مطلوب گم­شده بشر و رابط او با جهان راز­آلود و امر مقدس بوده و هست. افراط تفکر مدرن در اسطوره­زدایی، بشر را به بازگشت به اسطورهای کهن چه در قالب بازتولید و باز­خوانی بینش و کاراکتر اسطوره­ای و چه در قالب خلق و آفرینش اسطورهای جدید کشاند. جستار حاضر با توجه به سریان و جریان اسطوره در ادبیات معاصر به کند­و­کاو و باز­نگری جهان­بینی اسطوره­ای در داستان­های بیژن نجدی و تبیین سازوکار­های اسطوره­زایی و اسطوره­زدایی در آنها می­پردازد. بازخوانی و بازآفرینی اسطوره­ها در داستان­های نجدی چندلایه و درهم­تنیده است و تکرار صرف اسطوره­های باستان نیست. او زایش اسطوره­ها را در بستر­های تقابلی، در تقابل با اسطوره­های جهان مدرن (اسطوره علم و سیاست) معنادار می­سازد و با اسطوره­زدایی از دوره مدرنیته، و با تکیه بر مانایی، جاودانگی و تأثیرگذاری اسطوره­های کهن، کاراکترهای داستانش را از حصار جهان کرانمند می–گذراند و به جهان بی­کران پیوند می­زند.