نهاد پلیس یکی از موضوعاتی است که به ادبیات داستانی معاصر فارسی راه یافته و در آثار داستان­نویسان ایرانی بازنمایی شده است. با دقت در این آثار داستانی می­توان دریافت که نهاد پلیس در آثار نویسندگان منتسب به جریان­های فکری/ ادبی مختلف، بازنمایی­های متفاوتی داشته و تصویر پلیس در آثار این جریان­های فکری، تصویری متفاوت است. برای بررسی این موضوع، در این مقاله، سه اثر داستانی که نماد سه جریان فکری متفاوت در تاریخ معاصر ایران هستند انتخاب، و مورد بررسی و تحلیل تطبیقی قرار گرفته­اند. این آثار عبارتند از رمان «تهران مخوف» از مرتضی مشفق­کاظمی، داستان «گیله مرد» از بزرگ علوی و رمان «رازهای سرزمین من» از رضا براهنی. هر کدام از نویسندگان این آثار، به یک جریان فکری در دوره­های مختلف تاریخ معاصر تعلّق دارند و به­گونه­ای متفاوت از دو نویسنده دیگر به اجتماع و پدیده­های اجتماعی می­نگرند. به نظر می­رسد که «عنصر زمان» و تفاوت در نوع «جهان­بینی» این سه نویسنده که خود، متأثر از گفتمان تاریخی عصر آنان است باعث تفاوت سیمای پلیس در آثار آن­ها شده و بازنمایی­های متفاوت پلیس را در آثار این سه نویسنده رقم زده است. یافته­های پژوهش نشان می­دهد که ادبیات داستانی فارسی در پیوندی با نظم­های اجتماعی و گفتمانی دوره­ها، نهاد پلیس را گاه در تقابل با انقلاب مردمی و مدافع اصلاحات سطحی و «نظام»، و گاه آن را در هیأت ساز و برگ­های سلطه و چیرگی طبقاتی و تأمین­کنندۀ منافع مالکان و سرمایه­داران و گاه این نهاد را در پیوند و نسبتش با امپریالیسم و «غرب»، همچون «دیگری» به تصویر کشیده است.